معنی صاحب ری - جستجوی لغت در جدول جو

صاحب ری(حِ بِ رَ)

لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

صاحب درد

دردمند، مصیبت زدهبرای مثال گر بود در ماتمی صد نوحه گر / آه صاحب درد را باشد اثر (عطار - ۳۷۸)

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از صاحب سریر — تصویر صاحب سریر

صاحب سریر

صاحب تخت پادشاهی، پادشاه

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از صاحب خرد — تصویر صاحب خرد

صاحب خرد

عاقل، دانا، خردمند، باخرد، حصیف، لبیب، متفکّر، خردومند، اریب، فرزان، خردپیشه، بخرد، نیکورای، فروهیده، متدبّر، داناسر، فرزانه، راد، پیردل، خردور برای مثال به است از دد انسان صاحب خرد / نه انسان که در مردم افتد چو دد (سعدی۱ - ۶۲)

عاقِل، دانا، خِرَدمَند، باخِرَد، حَصیف، لَبیب، مُتِفَکِّر، خِرَدومَند، اَریب، فَرزان، خِرَدپیشِه، بِخرَد، نیکورای، فَروهیدِه، مُتَدَبِّر، داناسَر، فَرزانِه، راد، پیردِل، خِرَدوَر برای مِثال بِه است از دد انسان صاحب خرد / نه انسان که در مردم افتد چو دد (سعدی۱ - ۶۲)

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از صاحب رای — تصویر صاحب رای

صاحب رای

دارای رای و تدبیر درست

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از صاحب دل — تصویر صاحب دل

دارای دل و جرئت، دلیر، در تصوف عارف، خداشناس، برای مثال غلام عشق شو کاندیشه این است / همه صاحب دلان را پیشه این است (نظامی۲ - ۱۱۸)، سبک بار مردم سبک تر روند / حق این است و صاحب دلان بشنوند (سعدی۱ - ۶۱)، داری عشق، شوق و عاطفه

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از صاحب شرع — تصویر صاحب شرع

صاحب شرع

صاحب شریعت، شارع، قانون گذار، پیغمبر، پیغمبر اسلام

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از صاحب غرض — تصویر صاحب غرض

صاحب غرض

دارای غرض، مغرض، کسی که قصد و غرضی دارد، برای مثال ز صاحب غرض تا سخن نشنوی / که گر کاربندی پشیمان شوی (سعدی۱ - ۵۰)

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از صاحب سر — تصویر صاحب سر

محرم اسرار، رازدار، رازنگهدار

فرهنگ فارسی عمید

صاحب سری

(حِ سِرْ ری)

رازداری. محرمیت اسرار:
به دامن پاکی دین پرورانت
به صاحب سرّی پیغمبرانت.
نظامی

لغت نامه دهخدا

تصویری از صاحب غرض — تصویر صاحب غرض

صاحب غرض

بد خواه آشوبگر

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحب چیز — تصویر صاحب چیز

صاحب چیز

چیز دار متمول ثروتمند مالدار

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحب رای — تصویر صاحب رای

صاحب رای

دارای رای و تدبیر صائب

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحبغرضی — تصویر صاحبغرضی

صاحبغرضی

حالت و کیفیت صاحبغرض

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحبغرض — تصویر صاحبغرض

دارای غرض مغروض فتنه انگیز

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحبدلی — تصویر صاحبدلی

جرات دلیری، حساسیت (قوی)، سلوک عرفان تصوف، دینداری پارسایی تقوی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحب نظری — تصویر صاحب نظری

صاحب نظری

حالت و کیفیت صاحب نظر

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صایب رای — تصویر صایب رای

صایب رای

آنکه اندیشه اش درست و راست باشد درست اندیشه

فرهنگ لغت هوشیار

صاحب برید

سالار برد پیک سالار گزارشگر رئیس پیکان که مامور اعلام وقایع شهر بسلطان بود

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحب شرم — تصویر صاحب شرم

صاحب شرم

شرمگین

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحب جیش — تصویر صاحب جیش

صاحب جیش

سپهدار سپهسالار لشکر فرمانده قشون

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحب حد — تصویر صاحب حد

صاحب الحد: مرز دار مرزبان

فرهنگ لغت هوشیار

دارنده حس، آن که احساس باطنی قوی دارد، آن که حس خیر خواهی نسبت به هم نوع دارد

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحب خرد — تصویر صاحب خرد

صاحب خرد

خردمند با خرد بخرد عاقل خردمند

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحب سری — تصویر صاحب سری

صاحب سری

محرمیت راز، راز داری

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحب درب — تصویر صاحب درب

صاحب درب

مرزبان حاکم مرزبان

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحب درد — تصویر صاحب درد

صاحب درد

دردمند، مصیبت زده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحب دل — تصویر صاحب دل

آگاه، بینا، روشن ضمیر و عارف

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحب سر — تصویر صاحب سر

راز بان راز نگهدار سر نگهدار محرم اسرار

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحب شر — تصویر صاحب شر

بد کار

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحب شرع — تصویر صاحب شرع

صاحب شرع

قانونگزار

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحب خیر — تصویر صاحب خیر

صاحب خیر

نیکو کار دهشمند آن که کار خیر کند نیکوکار

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صاحب دل — تصویر صاحب دل

((~. دِ))

دارای قریحه هنری و حساس، اهل حال، عارف (تصوف)

فرهنگ فارسی معین

تصویری از صاحب جیش — تصویر صاحب جیش

صاحب جیش

((~. جِ یا جَ))

فرمانده قشون

فرهنگ فارسی معین

تصویری از صاحب برید — تصویر صاحب برید

صاحب برید

((~. بَ))

فرستنده پیک و قاصد، کسی که وقایع هر جایی را که در آن بوده می نوشت و برای پادشاه می فرستاد

فرهنگ فارسی معین